برای همیشه با من باش...

دلم برات تنگ شده بی وفا...

برای همیشه با من باش...

دلم برات تنگ شده بی وفا...

دروغ گفت...

 

بهم گفت که دوسم داره 

بهم گفت منو میخواد 

بهم گفت اگه پاش باشه ته حادثه میاد !!

بهم گفت که نفس هاشم اگه باشم میمونه 

بهم گفت شوره بودن رو توی نگام میخونه 

دروغ گفت.... 

دروغ گفت...  

میگفتش من هواشم 

تموم قصه هاشم 

میگفتش آبروشم 

همیشه روبه روشم 

میگفت ازخاکی دوره 

میگفت سنگ صبوره 

میگفت تنها نمیشم 

میگفت میمونه پیشم 

دروغ گفت... 

دروغ گفت...  

بهم میگفت که زندگیشمو با من اجینه 

میگفت چشمای من واسش یه دنیاست! سرزمینه !

میگفت طاقت میاره بچه گی هامو بدیهام 

میگفت از من میرونه خون دلهام خستهگیهام 

بهم میگفت 

که مثل هیچ کس نیست 

میگفت توی نگاهش خار و خس نیست !!

میگفت طاقت نمیاره نباشم 

میگفت ازفکرشم میمیره که فکر کنه از دنیاش جدا شم !!

اینا رو اون بهم گفت !!

دروغ گفت... 

دروغ گفت..

دلم واست گرفت...

     

         سرنوشت بدیه اول جاتو ازم گرفت                                              

           صبح فردا شد دیدم رد پاتو ازم گرفت

       تا می خواستم به چشمای روشنت نگا کنم

       مال دیگری شدی و چشاتو ازم گرفت

       تو رو جادو کرد یکی با یه چیزی مثل طلسم

       اثرش زیاد بود و خنده هاتو ازم گرفت

       تو با من حرف می زدی نگات یه جای دیگه بود

       خدا لعنتش کنه ، اون ، نگاتو ازم گرفت

       لحظه هات یه وقتایی مال دوتامون می شدن

       اون حسود ، اون دو سه تا لحظه ها تو ازم گرفت

       خیلی وقته سختمه دیگه تنفس بکنم 

             یه جور عجیبی انگار هواتو ازم گرفت

        خدا دوس نداشت بیام پیشت کنار تو باشم
        باورت نمی شه حس دعاتو ازم گرفت  

             دست روزگار چه قدر با من و آرزوم بده

        لحن فیروزه ای مریماتو ازم گرفت

        سلامت ، خداحافظیت عزیزمای نقره ایت

       حرف آخر ، به امون خداتو ازم گرفت

        تو حواس واسم نذاشتی چه کنم از دست تو

        اشتباهم بهترین جمله هاتو ازم گرفت

        نمی خواد بپرسی چی ، خودم دارم بهت می گم

        تو یه خط خوردگی دنیا ،‌ صداتو ازم گرفت

        یه کم از برگشتن قشنگتو وقتی گذشت

        یکی اومد و یه ذره وفاتو ازم گرفت

        مردادکه رسید نزدیکای تولدت

        جمعه که قد تموم زندگیم دلم گرفت...

تنها بگو تا کی؟؟؟

 

چقدر روزها وشبها در انتظارت بمانم تا بازگردی...  

تنها بگو تا کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شاید این تقدیرمن بود که دلشکسته بمانم... 

خدایا!گناهم چه بود که اینگونه مجازاتم کردی؟ 

شب ها به ستاره ها خیره میمانم...نه به تمامی آنها... 

تنها به آنهایی که شبیه ترند به چشمان تو... 

قیمت جدایی از تورا چگونه بشمارم؟ که تا آخر عمر روزگار بدهکار من است... 

کاش جای من بودی... 

تا به دروغ نمی گفتی درکت میکنم... 

حال که دراین دنیا امیدی ندارم و کسیکه مرا بفهمد‌ 

به زودی رخت بر می بندم از این کوچگاه بی پایان انسان ها... 

که دیگر چیزی ازمن نماند... 

حرف دل را مینویسم و باز میدانم نمیخوانی...

تمنا...

 

من تمنا کردم که تو بامن باشی 

تو به من گفتی هرگز...هرگز ...

پاسخی سخت و درشت 

و مراغصه این هرگز کشت.... 

 حمید مصدق 

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فصل ها را بهم نریز...

 

وقتی که میرفتی بهار بود 

تابستان که نیامدی پائیز شد 

پائیز که  برنگشتی پائیز ماند... 

زمستان که نیای پائیز میماند 

تو را به دل پائیزیت قسم میدهم 

فصل هارا به هم نریز...