برای همیشه با من باش...

دلم برات تنگ شده بی وفا...

برای همیشه با من باش...

دلم برات تنگ شده بی وفا...

تو رو خدا منو تنها نذار........

 

کاش میشد دست های مهربانت عشق من 

قطره های اشک رااز صورتم پاک کنند 

کاش میشد خنده هایت 

خنده هایت عشق من 

زخم های روح بی تاب مرا درمان کنند... 

کاش میشد بوسه هایت 

بوسه هایت عشق من 

درد ها وغصه هارا در دلم بی جان کند 

کاش میشد حرف هایت 

حرف هایت عشق من 

سختی این زندگی را برمن آسان کنند 

کاش میشد قلب من مال تو بود 

کاش میشد قلبت از ان من بود 

کاش میشد... 

کاش میشد... 

کاش میشد عشق من... 

این آرزوهامه... 

کاش دستات تو دستم بوووووووووووود!!!!!!!! 

کاش پیشم بودی... 

کاش دوستم داشتی... 

کاش اینجوری نمیخواستمت... 

اما فقط اینو بدون: 

دیوونه ها هم دل دارن!!یادت باشه...

مینویسم و میدانم که نمیخوانی...

 

من از این بس برهمه عشق جهان می خندم 

به هوس بازی این بی خبران می خندم 

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است! 

کارم از گریه گذشته ست که بدان میخندم...

به نامردی نامردا قسم خوردم که نامردی کنم...

 

میخواهم ببارم 

همچون روزهای سرد پائیزی 

همچون روزهایی که بی تو غم های عالم سوارم بودند!!! 

میخواهم ببارم! 

چون راهی جز این ندارم... 

آه!! دلم برای تمامی لحظات با تو بودن تنگ شده است... 

قلب شیشه ای من برای چندمین بار ترک برداشت.. 

از اینهمه دلتنگی!از اینهمه درد!!! و از اینهمه دوری و انتظار... 

چه احساس بدیست! 

درد دوری تو دست از سرم برنمی دارد!!! 

و هر لحظه دلم تو را میخواند... 

اما تو دیگر نیستی.. 

تو نیستی و من دوباره امشب میبارم... 

قول میدهم از هر رهگذر خسته ای سراغت را نگیرم 

و قول میدهم تنها برای یکبار 

وبرای همیشه 

بی شانه هایت بمیرم!!! 

عزیزکم  

ناله های شبانه م را ملالی نیست!!! 

اما چگونه به خود بگویم 

تو هرگز باز نخواهی گشت؟؟؟ 

چقدر بی تو مردن زجرآور است...

در کنارش باشی...

 

کسی را که خیلی دوست داری 

زود از دست میدهی 

پیش از آنکه خوب نگاهش کنی... 

پیش از آنکه تمام حرف هایت را به او بگویی... 

پیش از آنکه همه لبخند هایت را به او نشان بدهی... 

مثل پروانه ای زیبا بال میگیرد و دور میشود!!! 

فکر میکردی میتوانی تا آخرین روزیکه زمین به دور خود می چرخد 

و خورشید از پشت کوه ها سرک میکشد 

در کنارش باشی!!!

کاش دوسم داشت...

 

چقدر خسته ام! 

دارم میمیرم!!! هیچکی نیست...هیچ کسی نبود 

هیچ کسی دلش واسم نمی سوزه... 

هیچکی منو دوست نداره.... 

هیچکی گریه هامو ندید...سنگینی سکوتمو احساس نکرد 

و من همیشه تو خودم شکستم! 

همیشه زیر سنگینی نگاه ادما 

تو خودم موندم 

شدم رفیق خودم... 

تک و تنها...واسه اینکه هیچکی نخواست با من باشه!! 

هیچکی نخواست باورکنم مال اونم... 

هیچکی نخواست بفهمهدرد من چیه؟ 

واسه کی حرف میزنم؟ 

واسه چی هر شب بغضم میترکه؟ 

واسه چی نمی تونم مثه بقیه باشم؟ 

خیلی تنهام!!! و انگار هنوز به این تنهایی عادت نکردم!!! 

انگار هنوزم جا واسه شکستن دارم... 

چون هر روز شکسته تر میشم... 

اینا حرفای خودمه!!!از خودم گله دارم... 

کاش منو یکی می فهمید.. 

وقتی از غصه هر شب با گریه میخوابم 

و وقتی جز مرگ کسی سراغمو نمیگیره!!! 

ناامیدی و مرگ بدترین درده!!! 

که انگار هر دوتا قراره با من باشن.. 

من کم کم میمیرم 

ذره ذره.... 

اونوقت هیچکی متوجه نمیشه!!! 

مثل همیشه....