برای همیشه با من باش...

دلم برات تنگ شده بی وفا...

برای همیشه با من باش...

دلم برات تنگ شده بی وفا...

اهسته بیا...

آهسته بیا ،

باز هم که فراموش کرده ای کجا آمده ای

اینجا قلب من است

آهسته ،

این قلب، شکسته...

نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته

شاید باز هم بی وفایی مثل تو پشت دیوار قلبم نشسته !

آمده ای که بگویی پشیمانی؟

اما هنوز چند روزی بیش نیست که از آن روز گذشته

آتش دلم همچنان در حال سوختن است ،

بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره دلم را بسوزان

بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ،

بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار

آهسته ، قلبم بدجور شکسته

دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته

آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،

یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را ...

بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو

ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از تو

بگذار در حال خودم باشم ،

نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را

نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را

بگذار در حال خودم باشم ،

به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،

پس بگذار با تنهایی تنها باشم

در خلوت خویش با غمها باشم ،

نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم

آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته ...

چیکار کنم تا برگردی؟؟؟

 

 انگار چروک های پیشانی ام 

 ترک های اسفالت خیابان را برایت تداعی میکنند! 

 راحت روی اعصابم پیاده روی کن 

 راحت راحت!!!

واسه کی زنده ام؟

 

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

جرا تنهام گذاشت؟ مگه چیکارش کرده بودم؟؟؟ 

چرا همیشه سهم من از عشق حسرته؟  

دل خیلیا رو شکوندم!!!دل خودمم بدجور شکست... 

به هرکی دل بستم به یه طریقی ازم جدا شد... 

دارم میمیرم!!! 

حتی تویی که خدایی به انگار به دادم نمیرسی! 

چقدر عادت کردن به تنهایی سخته 

چقدر سخته وقتی هیچکسو نداشته باشی... 

چه قدر بیرحمانه میسوزم... 

دیگه با خودم عهد بستم دل بشکونم!!! 

با خودم عهد بستم هرگز به کسی دل نبندم...

 

باید فراموشت کنم...

 

 باید فراموشت کنم 

 چندیست تمرین میکنم... 

 میشود 

 من می توانم!!! 

 آرام تلقین میکنم ... 

 حالم؟نه اصلا خوب نیست 

 تا بعد بهتر میشود... 

 فکری برای این دل آرام و غمگین میکنم!!! 

 من می پذیرم رفته ای!! 

 و بر نمیگردی همین! 

 خود را برای درک این صدبار تحسین میکنم! 

 کمکم زیاد میروی 

 این روزگار ورسم اوست... 

 میکنم این جمله را باتلخی اش صدبار تضمین...

خیال بود...همه...تو دیگه بر نمیگردی...

 

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،  

همیشه دستهایی بود  که دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،  

همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد

حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند  

و نه طبیبیست که مرا درمان کند

همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست

شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم

همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ،

همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد

آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ،  

بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد...

تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ،

تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ،

همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ،

اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟

یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی

دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ،

میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم!