برای همیشه با من باش...

دلم برات تنگ شده بی وفا...

برای همیشه با من باش...

دلم برات تنگ شده بی وفا...

چگونه از تو بگذرم؟؟؟

 

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروک و ویران را 

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم؟؟؟ 

ومن شمع میسوزم و دیگر هیچ از من نمیماند!!! 

ومن گریان و گریانم و من تنهای تنهایم... 

درون کلبه خاموش خویش اما 

کسی حال من غمگین نمی پرسد!!! 

ومن دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم 

درون سینه پر جوش خویش اما 

کسی حال من تنها نمی پرسد !!! 

و من چون تک درخت زرد پائیزم 

که هردم با نسیمی میشود برگی جدا از او 

و دیگر هیچ چیز از من نمیماند...

سیاهی زیر چشمانم را دوست دارم!زیرا جای پای رفتن توست!!!

 

چگونه از پرواز برایت بگویم وقتی آسمان مشتاق پر گشودنم نیست؟  

چگونه برایت شعر بسرایم وقتی که کلمات ذهنم را به یغما برده اند؟ 

چگونه از عشق برایت بگویم وقتیکه عشقی را به جز در قصه ها نمیتوان دید؟ 

چگونه بگویم دوستت دارم وقتی لحظه هایت پراز دروغ و ریاست؟ 

واژه ها برایم غریب است ..ونمیدانم چه بگویم!!...نمیدانم... 

کاش با من میماندی...کاش...کاش...

کاش نمیرفت

 

چقدر سخته وقتی حس کنی هیچ کسو نداری... 

سخته وقتی حس کنی کسی به یادت نیست 

سخته وقتی تو جمع باشی و تنها باشی 

سخته وقتی دلت بگیره و کسی نباشه باهاش حرف بزنی 

سخته وقتی کسی نگرانت نباشه 

وقتی کسی نباشه که حالتو بپرسه 

سخته وقتی شونه ای نباشه که بهش تکیه کنی 

سخته وقتی گریه میکنی دستی نباشه که نوازشت کنه 

تو اوج غصه آغوشی نباشه که بهش پناه ببری 

سخته وقتی بغض گلوتو فشار بده و نتونی جلوی اشکتو بگیری 

یا وقتی از ترس اینکه یکی صداتو بشنوه 

بغضتو قورت بدی و با چشم خیس بخوابی 

دلم میخواد داد بزنم!!! 

زندگی سخته...سخته...سخته...

نگران من نباش!!!

 

نگران من نباش!!! 

من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام 

که دیگر هیچ وعده بی سرانجامی 

خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند! 

حالا یاد گرفته ام... 

که فراموشی دوای درد 

همه نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست!!! 

یاد گرفته ام که از هیچ لبخندی  

خیال دوست داشتن به سرم نزند... 

یاد گرفته ام که بشنوم و  

به روی خود نیاورم 

که فرداها هیچ وقت نمی رسند...

لعنت به این دنیا...

 

ایا این تقدیر من است؟؟؟ 

تا روزها در جاده دلتنگی بنشینم و افسوس دوری تو را بخورم؟ 

درختان جاده زندگی ام در حال خشک شدن هستند 

افسوس که تو دیگر در کنارم نیستی... 

افسوس که سرنوشت برای ما جدایی را رقم زده! 

افسوس که  هرچه بدوم و بدوم تو دور ودورتر میشوی... 

گفتی ما بدون هم خوشبخت تریم!اما... 

اما خوشبختی من در با تو بودن بود 

افسوس که خوشی ها تمام شد... 

افسوس که باهم بودن ها تمام شد... 

اما اگر تو بدون من خوشبختی دوری را تحمل میکنم!! 

من و تو دو خط موازی بودیم که هرگز نقاشی پیدا نشد تا دوسر ما را عاشقانه 

به هم برساند و تا آخر این دنیا موازی خواهیم ماند!!! 

لعنت به این دنیا....