برای همیشه با من باش...

دلم برات تنگ شده بی وفا...

برای همیشه با من باش...

دلم برات تنگ شده بی وفا...

دل هرکس دل نیست

 

من گمان میکردم دوستی همچون سروی سرسبز 

چهار فصلش اراستگی ست 

من چه میدانستم هیبت باد زمستان هست 

من چه میدانستم سبزه میمیرد از بی آبی 

سبزه یخ میزند از سردی دی 

من چه میدانستم٬ دل هرکس دل نیست! 

قلب ها از آهن و سنگ است!
قلب ها بی خبر از عاطفه اند!

دوای درد همه انسان ها چیست؟

  

مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت٬سخن گفت!  

روانپزشک پاسخ داد:  

در شهر دلقکی است که مردم را میخنداند و شاد میکند!  

نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی!  

مرد لبخند تلخی زد و گفت:  

من همان دلقکم!!!!!

تا ته شکسته!!!

 

 

دیگر احتیاط لازم نیست!!! 


شکستنی ها شکست.....  

 

هرجور مایلید حمل کنید 

 

دلم را میگویم!! 

نمی بخشمت!

نمیدونم!!!  

دیگه قلبی واسم نمونده تا واسش بنویسم!!! 

سالها هم طول بکشه!! 

با بهونه تو پیر میشم! 

کاش کنارم بودی!!! همیشه تو لحظه های تنهای و بی کسی که خواستم کسی کنارم باشه نبودی!  

ببین با من چیکار کردی که داغون داغونم!!!
ولی تو ندیدی!! 

هیچیو ندیدی!! غرورت نذاشت چیزی رو ببینی!! 

هیچوقت اشکامو ندیدی!! 

دیگه تا برنگردی نمی بخشمت!!
مطمئن باش!!!
اینقدر خودمو میزنم!! اینقدر فکر خودکشی میاد تنو سرم!اینقدر داد میزنم تا از ترس آبروتم که شدی برگردی پیشم!!
میدونی دوستت دارم!

ناله از درد مگو

 

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ

دل دیوانه تنها دل تنگ  

 

فریدون مشیری