-
چگونه از تو بگذرم؟؟؟
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 23:36
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروک و ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم؟؟؟ ومن شمع میسوزم و دیگر هیچ از من نمیماند!!! ومن گریان و گریانم و من تنهای تنهایم... درون کلبه خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد!!! ومن دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم درون سینه پر جوش خویش اما کسی حال من تنها نمی پرسد !!! و...
-
سیاهی زیر چشمانم را دوست دارم!زیرا جای پای رفتن توست!!!
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 22:06
چگونه از پرواز برایت بگویم وقتی آسمان مشتاق پر گشودنم نیست؟ چگونه برایت شعر بسرایم وقتی که کلمات ذهنم را به یغما برده اند؟ چگونه از عشق برایت بگویم وقتیکه عشقی را به جز در قصه ها نمیتوان دید؟ چگونه بگویم دوستت دارم وقتی لحظه هایت پراز دروغ و ریاست؟ واژه ها برایم غریب است ..ونمیدانم چه بگویم!!...نمیدانم... کاش با من...
-
کاش نمیرفت
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 14:01
چقدر سخته وقتی حس کنی هیچ کسو نداری... سخته وقتی حس کنی کسی به یادت نیست سخته وقتی تو جمع باشی و تنها باشی سخته وقتی دلت بگیره و کسی نباشه باهاش حرف بزنی سخته وقتی کسی نگرانت نباشه وقتی کسی نباشه که حالتو بپرسه سخته وقتی شونه ای نباشه که بهش تکیه کنی سخته وقتی گریه میکنی دستی نباشه که نوازشت کنه تو اوج غصه آغوشی نباشه...
-
نگران من نباش!!!
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 13:29
نگران من نباش!!! من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام که دیگر هیچ وعده بی سرانجامی خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند! حالا یاد گرفته ام... که فراموشی دوای درد همه نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست!!! یاد گرفته ام که از هیچ لبخندی خیال دوست داشتن به سرم نزند... یاد گرفته ام که بشنوم و به روی خود نیاورم که...
-
لعنت به این دنیا...
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 13:14
ایا این تقدیر من است؟؟؟ تا روزها در جاده دلتنگی بنشینم و افسوس دوری تو را بخورم؟ درختان جاده زندگی ام در حال خشک شدن هستند افسوس که تو دیگر در کنارم نیستی... افسوس که سرنوشت برای ما جدایی را رقم زده! افسوس که هرچه بدوم و بدوم تو دور ودورتر میشوی... گفتی ما بدون هم خوشبخت تریم!اما... اما خوشبختی من در با تو بودن بود...
-
آیا این تقدیر من است؟؟؟
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 22:37
-
'گاه می اندیشم...
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 22:32
گاه می اندشم خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی روی تو را کاشکی میدیدم! شانه بالا زدنت را ـبی قیدـ و تکان دادن دستت که - مهم نیست زیاد- وتکان دادن سررا که -عجیب!عاقبت مرد؟!- -افسوس- کاشکی میدیدم من باخود میگویم چه کسی باور کزد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد؟