چگونه بازبه ماتم نشست خانه ما؟
هزار نفرین باد
به دست های پلیدی که سنگ تفرقه افکند درمیان ما
دوباره باتو نشستن دوباره ازادی؟
مگربه خواب ببینم شبی به این شادی...
احساس من
احساس ماهی غمگینی ست
که در تنگ بلورش را بستند!!!
و وسط دریا رهایش کردند...
دل من باز گریست !
قلب من باز ترک خورد وشکست!
باز هنگام سفر بود و من از چشمانت میخواندم
که به آسانی از این شهر گذر خواهی کرد...
و نخواهی فهمید...
بی تو این باغ پراز پائیز است....
درد من این است!!که تو نمی فهمی!
:
شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی؟
با توأم خانه تنهایی من دور که نیست
آنکه با دسته گلی حرف دلش را میزند٬پر درد است!
ولی مثل تو مغرور که نیست!
تو نگفتی اما خود من میدانم
تو نمیخواهی عزیزت بشوم٬زور که نیست...
من میدونم!!!
زیاد دووم نمیارم!! شاید کسی نفهمید!!
که من قراره تنها بمیرم!! خدایا با من اینکارو نکن!!!