من تمنا کردم که تو بامن باشی
تو به من گفتی هرگز...هرگز ...
پاسخی سخت و درشت
و مراغصه این هرگز کشت....
حمید مصدق
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من نه عاشق بودمو نه محتاج نگاهی که بلغزد بر منمن خودم بودم و یک حس غریبکه به صد عشق و هوس می ارزیدمن خودم بودم و دستی که صداقت می کاشتگر چه در حسرت گندم پوسیدمن خودم بودم و هر پنجره ایکه به سرسبزترین نقطه بودن وا بودوخدا می داندسادگی از ته دلبستگی ام پیدا بودمن نه عاشق بودمو نه دلداده گیسوی بلندنه آلوده به افکار پلیدمن به دنبال نگاهی بودمکه مرا از پس دیوانگی ام می فهمیدآرزویم این بوددو ر اما چه قشنگتا روم تا در دروازه تورتا شوم چیده به شفافی صبح...
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
وخدا می داندسادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده گیسوی بلند
نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود
دو ر اما چه قشنگ
تا روم تا در دروازه تور
تا شوم چیده به شفافی صبح...